از زندگی چی میخواید؟
خیلی بده آدم اینقدر حس خستگی و کلافگی داشته باشه که من الان دارم!
سردرگمی که من دارم خوب نیست، داره کم کم زندگیم رو فلج میکنه.
میدونم چی میخوام؟
به قول استاد اکابریان هر چیزی هزینهای داره و باید پولش و بدی تا بهش برسی!
نمیخوام این ریسکُ بکنم، میترسم از ریسک کردن توی این مقطع، نمیدونم من ترسو شدم، پیر شدم یا اینکه ۱۰۰٪ نمیخوام!
اومدم به قول علیرضا عنوان رو انداختم دور، اما ترس از عدم موفقیت، ترس از سنگهایی که جلوی پام میندازن، عدم اعتماد به حرفهای خانم ت -عادت داره سر حرفها و قولهاش نباشه- مانعم شده و من حس بلاتکلیفی دارم.
تازه بگذریم که روی این رشته و توی این شرکت کار کردم، وقت گذاشتم و حس میکنم بچهامه که داره از آب و گل در میآد، داره بزرگ میشه.
استاد میگفت همیشه نمیشه که کسی کنارت باشه و مثل بنزین برات عمل کنه، باید دستت رو بزاری روی پاهای خودت، اما من نیاز دارم چندماهی یکی حلم بده تا به خودباوری برسم؛ مثل اینکه دنبال کسی میگردم که اگر نتونستم به مموفقیت برسم اونو مقصر بدونم و اشک بریزم به بدبختیهایی که اون باعث شده برام پیش بیاد!
اینقدر بی دل و جرات؟!
آخرین دیدگاهها